ما همواره از کودکی آموختهایم که افتاده حال باشیم و افتاده حالی را با درست ابراز نکردن
خود اشتباه گرفتهایم. حتی فراتر از آن وقتی میخواهیم
در مورد تواناییهایمان صحبت کنیم و آنها را بشماریم احساس گناه میکنیم.
یک دلیل این احساس گناه این است که میترسیم
مورد قضاوت دیگران قرار بگیریم و به داشتن اعتماد بهنفس کاذب متهم شویم
اما فرای این احساس و شاید در ناخودآگاه ما این خود ما هستیم
که از توانمند بودن خود میترسیم. همواره موقعیتهای مطلوبی
را در زندگی متصور میشویم و افراد موفقی را میبینیم
که آنها را تحسین میکنیم و تصور میکنیم که این افراد قدرتهای ماورایی دارند
. وقتی نگاه را از آنها برمیداریم و به خودمان و داشتههایمان توجه میکنیم
میگوییم که”من که توانمند نیستم. من که مثل آنها نیستم”
در صورتیکه توانمندیهای زیادی داریم که بهسادگی نمیبینیمشان
چراکه خودمان را لایق داشتن بزرگترین قدرتها
نمیدانیم. یکی از عوامل پایداری در پیشرفت ایناست
که تواناییهایمان را بتوانیم بشماریم. ب
هشکل مشخص ما برای چیزی میتوانیم مدعی باشیم که چندین تجربه موفق در آن موضوع داشته باشیم.
بنابراین
زمانی ممکن است متهم شویم که حرف از قابلیتهای خود بزنیم بدون آنکه آنها را آزموده باشیم
و بدون آنکه نتایج استفاده از توانمندیهایمان مشخص باشد. اما اگر کاری هست که به تکرار انجام
میدهیمش و همواره ارزش و کیفیت بالایی در آن خلق میکنیم،
آن کار جزو توانمندیهایمان است و باید بهدرستی آن را ابراز کنیم.
آنچه از همه دردناک تر است فقر و بیماری نیست بیرحمی مردم نسبت به یکدیگر است !
.
.
.
همانی هستی که همه میگویند؟
روزی شیخ جعفر شوشتری را دیدند که در کنار جویی نشسته و بلند بلند گریه میکند.
شاگردان شیخ، با دیدن این اوضاع نگران شدند و پرسیدند: «استاد، چه شده كه اینگونه اشك میريزيد؟ آيا کسی به شما چیزی گفته؟»
شیخ جعفر در میان گریهها گفت: «آری، یکی از لاتهای این اطراف حرفی به من زده که پریشانم کرده.»
همه با نگرانی پرسیدند: «مگر چه گفته؟»
شیخ در جواب میگويد او به من گفت: «او به من گفت شیخ جعفر، من همانی هستم که همه در مورد من میگویند.
آیا تو هم همانی هستی که همه میگویند؟! و اين سئوال حالم را عجيب دگرگون كرد.»
آموخته ام که :
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه
رختخواب خرید ولی خواب نه
ساعت خرید ولی زمان نه
می توان مقام خرید ولی احترام نه
می توان کتاب خرید ولی دانش نه
دارو خرید ولی سلامتی نه
خانه خرید ولی زندگی نه
و بالاخره می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.
امام نقی (علیه السلام) به زنی که مدعی شده بود حضرت زینب است گفت اگر راست می گویی که فرزند پیامبری، وارد قفس شیرها شو زیرا خوردن گوشت تن فرزندان زهرا بر درندگان حرام است... مدعی نرفت اما خلیفه که می خواست پاره پاره شدن امام را توسط شیرهای درنده ببیند، به ورود ایشان اصرار کرد... هنگامی که حضرت هادی پذیرفت و وارد قفس شد، شیرها آرام گرفتند و به پابوسی اش آمدند. بحار الانوار ج ۵۰ ص ۱۴۹ ح ۳۵ چاپ ایران. منتهی الامال ج ۲ ص ۶۵۴ چاپ هجرت. در صورت علاقه این مطلب را منتشر کنید تا به سهم خود جوابی داده باشید به کسانی که مدتیست از غفلت ما نسبت به امام نقی الهادی (علیه السلام) سوء استفاده کرده اند و از هیچ توهینی به ایشان دریغ نمی کنند.
مادر بودن سخت ترین و پرمشقت ترین کار دنیا است که
تا آخر عمر هم بازنشستگی ندارد
و تنها حقوقی که بابت آن طلب میکند اندکی عشق است،
مادرم تو را عاشقانه دوست دارم
و با تمام وجودم به تو عشق می ورزم
.." خوشبختی به آسانی دست یافتنی نیست : یافتن آن در درون خود دشوار است و در جای دیگر غیرممکن " ..................................................................................................................."شامفور"
لحظاتی با خودتون خلوت کنید.. تمام قید و بندهای ذهنی خودتونو کنار بگذارید...آرام و آسوده باشید
..به هیچ مشکل و معضلی فکرنکنید...در لحظه خودتون باشید...آرام و بدون هیچ مشکلی...بگید میخواهید شاد باشید..
.برای یک لحظه فارغ از تمام قید و بندهای زندگیتون در لحظه زندگی کنید...لحظه ای بین خودتون و خداوند هیچ کس و چیزی را قرار ندهید.
..شما بالاترین آرامش را بدست آوردید...امیدوارم.................. اگر مسلمانیم به سیره و روش شارع مقدس پیغمبر(ص) توجهی بکنیم.
..همیشه برای خودشون خلوتی داشتند مخصوصا در دل شب...با اون همه رنجی که تحمل کردند ولی گوشه گیر نشدند.
..همیشه به خودشون میرسیدند...همیشه معطر و خوشبو بودند...به موهاشون نظم و ارایش میدادند..با همه خوشرو و بامحبت بودند حتی با کسانی که به ایشان توهین کردند.
..به همه سلام میکردند...کمک میکردند...با همه نزدیکان رفت و آمد میکردند.
..با همه دوستان و ملت در حد توان در ارتباط بودند...بی جهت قضاوت نمیکردند و از قضاوت عجولانه و خلاف حق پرهیز میکردند.
..ابتدا نیمه پر لیوان را میدیدند...از تجسس بی جهت و خلاف رضایت خداوند بشدت خودداری میکردند...اگر به زندگی امامان هم توجه بکنیم همینطور میباشد.
..قصد بنده از این مطالب این بود با همه مشکلاتی که ممکنه داشته باشیم خودمونو فراموش نکنیم...در لحظه خوب باشیم..شاد باشیم...آرام باشیم...دلمونو به بزرگی خداوند بسپاریم...سعی کنیم مثبت باشیم...با خوبی و رفتار نیکو زندگی کنیم و عاقبت خوبی برای خودمون ترسیم کنیم...
از یکدیگر غافل نباشیم..با حدیث قدسی عرایضم را پایان میبرم...
"جبرئیل (علیه السلام) نزد پیغمبر (ص) امد...حضرت از جبرئیل خواستند موعظه ای بکنند..جبرئیل عرض کرد : ای محمد! هرگونه که میخواهی زندگی کن ولی بدان عاقبت می میری.
...هرگونه که میخواهی دوست بدار ولی بدان پایان ان جدایی است!!
و هرگونه که میخواهی عمل کن ولی بدان برای کردارهایت جزائی است
..ولی بدان و بخاطر بسپار که شرف هرکس به سحرخیزی و بی نیازی از مردم است..!!!.....
......... ....... ......................بهترینها برای شماست....
هادی عزیزی...
♥ﻋﺸﻘﺖ ﻭﻟﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﻓﺘﻪ؟ ...♥
♥ﺑﻪ ﺩﺭﮎ ...!♥
♥ﻟﺒﺎﺳﺘﻮ ﺑﭙﻮﺵ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺷﻮ ﺑﺮﻭ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﻬﺮ ،♥
♥ﺑﺒﯿﻦ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﻏﺬﺍ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻦ ......!♥
♥ﺑﺒﯿﻦ ﭘﺪﺭﯾﻮ ﮐﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﯾﻪ ﻟﻘﻤﻪ ﻧﻮﻥ ﺳﺮﺵ ﺗﻮ ﺳﻄﻞ ﺁﺷﻐﺎﻟﻪ♥
♥ﮐﻪ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻪ ...!♥
♥ﺑﺒﯿﻦ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﻦ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﮑﻨﻪ ...!♥
♥ﺑﺮﻭ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﻨﺘﻈﺮﻥ ﺗﺎ ﺧﺒﺮ ﺯﻧﺪﻩ♥
♥ﺑﻮﺩﻥﻣﺮﯾﻀﺎﺷﻮﻧﻮ ﺑﺸﻨﻮﻥ ...!♥
♥ﺁﺭﻩ ... ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﯾﻨﻪ !ﻗﺪﺭ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﻭ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺧﻮﺑﺘﻮ ﺑﺪﻭﻥ♥
♥ﮔﻮﺭ ﭘﺪﺭ هرچی آدم نامرد و بی مرامه.♥...!!والا به مولا.♥..0111♥
جعفر رضایی متولد 1356 لیسانس اقتصاد از دانشگاه علامه طباطبایی تهران سال 1380 عاشق دختری بنام مریم شد.وضع مادی جعفر خوب نبود پدر مریم با ازدواجشان مخالفت کرد.پنج سال جعفر و مریم برای رسیدن به هم تلاش کردن. سال 85 مریم خود کشی و جعفر دیوانه شد.دو چشم جعفر کور شد.بهر کی میرسه میگه هفته دیگه عروسیشه همه هم دعوتن.
این عشق لایک داره☑
.: Weblog Themes By Pichak :.